جواني از بيكاري رفت باغ وحش پرسيد:استخدام داريد؟
يارو گفت مدرك چي داري گفت ديپلم
ياروگفت يه كاري برات دارم,حقوقشم خوبه, پسره قبول كرد
ما اينجا ميمون نداريم ,ميتوني بري تو پوست ميمون تو قفس
چند روزي گذشت يه روز جمعه كه شلوغ شده بود .
پسره توي قفس پشتك وارو ميزد ، از ميله ها بالا پائين ميرفت .
جو گير شد زيادي رفت بالا از اون طرف افتاد تو قفس شيره ،داد زد كمكکککککککک !!
شيره افتاد روش دستشو گذاشت رو دهانش گفت:آبرو ريزي نكن من ليسانس دارم!!!!
دانایی (حرف های تکان دهنده)...
برچسب : نویسنده : کیانوش danaee بازدید : 359