دخترک کبریت فروش

ساخت وبلاگ


گروه اینترنتی ایران سان

دخترک برگشت
چه بزرگ شده بود
پرسیدم : پس کبریتهایت کو ؟
پوزخندی زد .
گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ...
.........

گفتم : می خواهم امشب
با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم !
دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید ...
گفت : کبریت هایم را نخریدند
سالهاست تن می فروشم ...

دانایی (حرف های تکان دهنده)...
ما را در سایت دانایی (حرف های تکان دهنده) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کیانوش danaee بازدید : 329 تاريخ : جمعه 21 مهر 1391 ساعت: 12:48

نظر سنجی

به وبلاگ دانایی چه امتیازی می دهید؟

خبرنامه